نماهنگ چاووش با صدای محمود کریمی+ فیلم ورود آخرین کاروان زائران ایرانی به مدینه (۶ تیر ۱۴۰۴) مراسم شیرخوارگان حسینی در نخستین جمعه محرم برگزار شد (۶ تیر ۱۴۰۴) | تجدید بیعت مادران مشهدی با مکتب سیدالشهدا(ع) آغاز مراسم تشییع پیکر سردار شهید کاظمی و دیگر شهدای جنایات ۱۲ روزه رژیم صهیونیستی در مشهد (۶ تیر ۱۴۰۴) + فیلم اعلام برنامه‌های ویژه ماه محرم برای زائرین ‌غیرایرانی حرم حضرت زینب(س) سیاه‌پوش شد اقتدای حسینی برای شهدای ایران | استقبال باشکوه از ۱۵ شهید حملات رژیم صهیونیستی در حرم مطهر رضوی محل و زمان تدفین پیکر سرداران و دانشمندان شهید اعلام شد آیین اذن عزای محرم در حرم مطهر رضوی برگزار شد+ فیلم (۵ تیر ۱۴۰۴) دیدار رئیس شورای عالی استان‌ها با خانواده شهیدان نظری در مشهد جزئیات برگزاری آیین شیرخوارگان حسینی در حرم امام‌رضا(ع) (۶ تیر ۱۴۰۴) آغاز بازگشت هوایی زائران حج به کشور | نخستین پرواز در فرودگاه مشهد به زمین نشست (۵ تیرماه ۱۴۰۴) ۲ هزار و ۲۰۰ بقعه متبرکه در سراسر کشور میزبان برگزاری نمایش‌های آیینی در محرم ۱۴۰۴ بیش از ۶۰ هیئت در مشهد میزبان مراسم شیرخوارگان حسینی در محرم ۱۴۰۴ پیکر شهید «امیرحسین مزینی» در فریمان تشییع می‌شود بزرگ‌ترین اجتماع شیرخوارگان حسینی، در حرم امام‌رضا(ع) برگزار می‌شود پایگاه‌های بسیج مشهد و خراسان رضوی از علاقه‌مندان ثبت‌نام می‌کنند ۳ شهید از یک خانه؛ صبر بانوی مشهدی دربرابر جنایت صهیونیست‌ها + فیلم برافراشته‌شدن پرچم‌های سیاه عزای امام‌حسین(ع) بر فراز گلدسته‌ها و ایوان‌های حرم امام‌رضا(ع) نماز و اعمال دهه اول ماه محرم
سرخط خبرها

یک اربعین در ۱۰ کاشی

  • کد خبر: ۱۸۲۵۳۹
  • ۱۳ شهريور ۱۴۰۲ - ۱۳:۳۵
یک اربعین در ۱۰ کاشی
پسرک با دست گچ گرفته گوشه موکب نشسته بود و زل زده بود به پیرمرد که با یک دست قنوت گرفته بود و آستین دیگرش آویزان بود.
حامد عسکری
خبرنگار حامد عسکری

پسرک با دست گچ گرفته گوشه موکب نشسته بود و زل زده بود به پیرمرد که با یک دست قنوت گرفته بود و آستین دیگرش آویزان بود.

نمازش تمام شد، از پسرک پرسید چی شده دستتون؟ پسرک جواب داد: فوتبال بازی می‌کردم توپ خورده. دست شما چی شده؟! پیرمرد لبخند زد و گفت: مال منم توپ خورده. البته ترکشش. کربلای ۵ بود.

پسر پرسید: چقدر شد؟ پیرمرد اضافه‌های نخ را می‌چید و گفت: پنج تا کوک می‌خواست کوله ات. پنج تا عمود به یادم پیاده روی کن پسرم. همدیگر را بغل کردند پیرمرد زمزمه می‌کرد: کربلا ببینیم همو.

لباس پوشیده بود و آمد کفش‌ها را بپوشد که دید توی کفشش چیزی است، کیسه پلاستیکی را از توی کفش در آورد و بازش کرد، چند گوشواره چوبی و پلاستیکی و استیل بود و یک جفت هم طلا. کاغذی هم بود به خطی دخترانه:
«من دیشب شنیدم با مامان می‌گفتین برای اربعین پولتون کمه... اینا رو بفروشین بعد امام‌حسین (ع) پول داد باز برام بخر»

تماس را رویش نمی‌شد جواب بدهد، دومین ماهی بود که اجاره خانه را نداده بود، از پیرمرد خجالت می‌کشید، تماس تمام شد و بعدش پیام آمد:
«سلام پسرم. زنگ زدم بگم اجاره این ماه رو نمی‌خواد بدی، هرسال تنها می‌رفتی امسال به جاش دست زن و بچه ات رو بگیر ببر کربلا. به دخترت بگو برای من دعاکنه پس فردای اربعین جراحی دارم.»

پشت تلفن گفت: خانم حسینی، براتون یک متن توی کارتابل گذاشتم پرینت کنید هم توی تابلو اعلانات طبقات و هم آسانسور نصب کنید، همین امروز انجام بشه لطفا.
«به اطلاع کلیه همکاران محترم شرکت می‌رساند جهت حضور در مراسم پیاده روی اربعین نیاز به تقاضای مرخصی و هماهنگی نیست، ما را از دعای خویش فراموش نکنید.»

وسط میدان خراسان زد بغل، کفش هایش را در آورد و رو کرد به مشهد، اشک در چشم هایش حلقه زد و گفت: می‌بینی مشتی؟ همه رفیقام دارن میرن. میگن امضای اربعین دست شماست. موتور رو هم گذاشتم برا فروش نمی‌خرن. وسط حرف هایش بود که از هیئت زنگ زدند و گفتند موکبشان برق کار می‌خواهد. سریع پاسش را بفرستد. اشک هایش را پاک کرد و گفت: به خدا سلطانی فقط به شما می‌رسه.

در واحد روبه رویی را زد، خانم همسایه آمد. کالسکه را که دید با تعجب نگاه کرد و گفت:  سلام بفرمایید؟ حال و احوال کردند و بعد زن با چشم‌های سرخ گفت: امیرحسین ما قسمت نبود توی دنیا بمونه و هشت ماه بیشتر مهمون ما نبود. کالسکه اش هست. گفتم دارین میرید اربعین اینو ببرید زینب خانم کوچولوی شما اذیت نشه. برای آرامش دل ما هم دعا کنید.

آفتاب کلافه اش کرده بود، مغزش داشت می‌جوشید، دل شوره اربعین داشت خفه اش می‌کرد، موتوری کنار وانتش توقف کرد، حال و احوال کردند و گفت:  همه بار هندونه ات چند؟ مرد کلافه گفت: اذیتم نکن. گفت: جدی می‌گم برای موکب می‌خوام. هندونه کم آوردیم. جمعیت ماشاءا... زیاده. توافق کردند و پول هندوانه‌ها را کارت کشید. پول اربعینش جور شده بود. می‌خندید و اشک می‌ریخت.

دکتر نگاهی به انگشت قطع شده اش انداخت و گفت: این دست درست بشو نیست. من نامه میدم برو شکایت کن از صاحب کارت دیه بگیری. جوان زد زیر گریه. دکتر گفت: درد داری؟ جوان گفت: نه من کارگر صحن حرم حضرت عباسم (ع). صاحب کارم ایشونه. برم شکایت کنم؟

جلو موکب غلغله بود، می‌دانستم غیر از چای و آب چیزی نمی‌دهند، دوربین‌ها هم بالا بودند و مشغول فیلم و عکس گرفتن بودند. صحنه غریبی بود؛ حرمله داشت شربت می‌داد. حرمله مختارنامه.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->